سجاده دلم را آکنده ازشمیم یادت کن

آخرین وصیت رئیس مذهب شیعه


آخرین وصایای هر انسان بزرگی اهمیت خاص دارد و وقتی این انسان بزرگ؛ ولی خدا و امام معصوم و انسانِ کامل است اهمیت کلام او بیشتر روشن می شود.

ابوبصیر که برای عرض تسلیت به خانه امام صادق علیه السلام رفته بوده
از محضر حمیده خاتون(مادر امام کاظم ع) آخرین توصیه امام صادق علیه السلام را شنیده و با نقل ابو بصیر این جمله در تاریخ مانده است؛
امام هنگام رحلت، افراد خانواده و فامیل و نزدیکانش را به بالین خود فرا می خواند و با این جمله موعظه می فرماید:
انَّ شفاعتَنا لَن تنال مُستَخِفاً بالصلاة
هرگز شفاعت ما به کسی که نماز را سبک و کم اهمیت بشمارد، نمی رسد.
استخفاف به معنی بی نمازی و ترک نماز (تارک الصلاة) نیست! تکلیف بی نماز که روشن است و ترک صلاة را به منزله کفر است.
استخفاف صلاة یعنی خفیف کردن نماز و سبک و بی اهمیت برگزار کردن آن و "اهمیت دادن به نماز" به طولانی یا مختصر خواندن آن نیست
بلکه بیش از هر چیزی به صحت نماز، خشوع و خضوع نمازگزار است و به توجه و حضور قلب.



:: موضوعات مرتبط: نماز درروایات، داستان های نماز، ،
نویسنده : خدیجه تاج بخشیان
تاریخ : پنج شنبه 18 دی 1399
زمان :
حکایت /عبادت یا وزارت؟


پادشاهی را وزیری عاقل بود از وزارت دست برداشت
پادشاه از دگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست؟


گفتند از وزات دست برداشته و به عبادت خدامشغول شده است
پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟

گفت از پنج سبب:

اول آنکه تو نشسته می‌بودی و من به حضور تو ایستاده می‌ماندم اکنون بندگی خدایی می‌کنم که مرا دروقت نماز هم ، حکم به نشستن می‌کند

دوم آنکه طعام می‌خوردی و من نگاه می‌کردم اکنون رزاقی پیدا کرده‌ام که اونمی خورد و مرا می‌خوراند

سوم آنکه توخواب می‌کردی و من پاسبانی می‌کردم اکنون خدای چنان است که هرگز نمی‌خوابد و مرا پاسبانی می‌کند

چهارم آنکه می‌ترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید

پنجم آنکه می‌ترسیدم اگر گناهی از من سرزند عفو نکنی، اکنون خدای من چنان رحیم است که گناهی کنم توبه ام را بپذیرد



:: موضوعات مرتبط: داستان های نماز، ،
نویسنده : خدیجه تاج بخشیان
تاریخ : یک شنبه 17 تير 1397
زمان :
علت مسلمان شدن


 

 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

یکی از بزرگان می گفت: در سفر به فرانسه از خانمی که مسلمان شده بود، پرسیدم: چگونه مسلمان شدید؟

گفت: من سال ها پیش مقیم الجزایر بودم، یک روز از جاده ای عبور می کردم که در کنار آن مزرعه ای بود. دیدم کسی رو به سمتی ایستاده و حرکاتی انجام می دهد. کنجکاو شدم و از دیگران پرسیدم: این حرکات چیست؟ گفتند: نماز می خواند. کنجاوتر شدم و سراغش رفتم، پرسیدم چه می کنی، چه می گویی و چه می خواهی ؟

وقتی متوجه شدم که در اسلام ارتباط با خالق این اندازه آسان و این قدر عمیق و لطیف است، تکان خوردم و این بود علت اصلی مسلمان شدن من .

 هزار و یک نکته درباره نماز، نکته658

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های نماز، ،
نویسنده : خدیجه تاج بخشیان
تاریخ : شنبه 7 بهمن 1396
زمان :
داستان تکان دهنده نماز یک دختربچه


وقتي ما (حاج آقا قرائتي) در ستاد نماز نوشتيم آقازاده‌ها، دخترخانم‌ها، شيرين‌ترين نمازي که خوانديد براي ما بنويسيد. يک دختر يازده ساله يک نامه نوشت، همه ما بُهتمان زد، دختر يازده ساله ما ريش‌سفيدها را به تواضع و کرنش واداشت. نوشت که ستاد اقامه نماز، شيرين‌ترين نمازي که خواندم اين است.

به گزارش مشرق، کانون گفتگوي قرآني نوشت: گفت در اتوبوس داشتم مي‌رفتم يک مرتبه ديدم خورشيد دارد غروب مي‌کند يادم آمد نماز نخواندم، به بابايم گفتم نماز نخواندم، گفت خوب بايد بخواني، حالا که اينجا توي جاده است و بيابان، گفت برويم به راننده بگوييم نگه‌دار، گفت راننده بخاطر يک بچه دختر نگه نمي‌دارد، گفت التماسش مي‌کنيم، گفت نگه نمي‌دارد، گفت تو به او بگو، گفت گفتم نگه نمي‌دارد، بنشين. حالا بعداً قضا مي‌کني.

دختر ديد خورشيد غروب نکرده است و گفت بابا خواهش مي‌کنم، پدر عصباني شد، دختر گفت که آقاجان مي‌شود امروز شما دخالت نکني؟ امروز اجازه بده من تصميم بگيرم، گفت خوب هر غلطي مي‌خواهي بکن.

مي‌گفت ساکي داشتيم، زيپ ساک را باز کرد، يک شيشه آب درآورد، زيرِ صندلي اتوبوس هم يک سطل بود، آن سطل را هم آورد بيرون، دستِ کوچولو، شيشه کوچولو، سطل کوچولو، شروع کرد وسط اتوبوس وضو گرفت، قرآن يک آيه دارد مي‌گويد کساني که براي خدا حرکت کنند مهرش را در دلها مي‌گذاريم به شرطي که اخلاص داشته باشد، نخواسته باشد خودنمايي کند، شيرين‌کاري کند، واقعا دلش براي نمازبسوزد، پُز نمي‌خواهد بدهد.

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا» مريم/96 يعني کسي که ايمان دارد، «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» کارهايش هم صالح است، کسي که ايمان دارد، کارش هم شايسته است، «سَيَجْعَلُ لَهُمْ الرَّحْمَانُ وُدًّا»، «وُدّ» يعني مودت، مودتش را در دلها مي‌گذاريم.

شاگرد شوفر نگاه کرد ديد دختر وسط اتوبوس نشسته دارد وضو مي‌گيرد، گفت دختر چه مي‌کني؟

گفت آقا من وضو مي‌گيرم ولي سعي مي‌کنم آب به اتوبوس نچکد، مي‌خواهم روي صندلي نشسته نمازبخوانم. شاگرد شوفر يک خورده نگاهش کرد و چيزي به او نگفت. به راننده گفت عباس آقا، راننده، ببين اين دارد وضو مي‌گيرد، راننده هم همين‌طور که جاده را مي‌ديد در آينه هم دختر را مي‌ديد، هي جاده را مي‌ديد، آينه را مي‌ديد، جاده را مي‌ديد، آينه را مي‌ديد، مهر دختر در دل راننده هم نشست، گفت دختر عزيزم مي‌خواهي نماز بخواني؟

من مي‌ايستم، ماشين را کشيد کنار گفت نماز بخوان آقاجان، آفرين، چه شوفرهاي خوبي داريم، البته شوفر بد هم داريم که هرچه مي‌گويي وايسا او براي يک سيخ کباب مي‌ايستد، براي نماز جامعه نمي‌ايستد. در هر قشري همه رقم آدمي هست.

دختر مي‌گفت وقتي اتوبوس ايستاد من پياده شدم و شروع کردم الله اکبر، يک مرتبه اتوبوسي‌ها نگاه کردند او گفت من هم نخواندم، من هم نخواندم، او گفت ببين چه دختر باهمتي، چه غيرتي، چه همتي، چه اراده‌اي، چه صلابتي، آفرين، همين دختر روز قيامت حجت است، خواهند گفت اين دختر اراده کرد ماشين ايستاد، مي‌گفت يکي يکي آنهايي هم که نخوانده بودند ايستادند، گفت يک مرتبه ديدم پشت سرم يک مشت دارند نماز مي‌خوانند.

گفت شيرين‌ترين نماز من اين بود که ديدم لازم نيست امام فقط امام خميني باشد، منِ بچه يازده ساله هم مي‌توانم در فضاي خودم امام باشم.



:: موضوعات مرتبط: داستان های نماز، ،
نویسنده : خدیجه تاج بخشیان
تاریخ : دو شنبه 2 بهمن 1396
زمان :
نماز وقت ناراحتی


اگر از دست کسي ناراحت شديد،
دو ركعت نماز بخوانيد،
بگوييد: خدايا! اين بنده تو حواسش نبود،
من گذشتم. تو هم ازش بگذر ...



:: موضوعات مرتبط: داستان های نماز، ،
نویسنده : خدیجه تاج بخشیان
تاریخ : دو شنبه 2 بهمن 1396
زمان :
شهادت درسجده


شهادت در سجده 


می گفت « دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم »

یکی از دوستانش می گفت : در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است .

فکر کردم نماز می خواند ؛ اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و و قت نماز گذشته ، همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت .


جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم . دستم را که روی کتفش گذاشتم ، به پهلو ا فتاد .

دیدم گلو له ای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده ، آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت .

صورتش را که دیدم زا نوهایم سست شد به زمین نشستم . با خودم گفتم : «این که یوسف شریف ا ست ».



:: موضوعات مرتبط: داستان های نماز، ،
نویسنده : خدیجه تاج بخشیان
تاریخ : چهار شنبه 27 دی 1396
زمان :
از پاهايي که نمي توانند تو را به اداي نماز ببرند، انتظار نداشته باش که تو را به بهشت ببرند


از پاهايي که نمي توانند تو را به اداي نماز ببرند، انتظار نداشته باش که تو را به بهشت ببرند

میگن شیطان با بنده ای همسفر شد موقع نماز صبح بنده نماز نخوند موقع ظهر و عصر هم نماز نخوند موقع مغرب و عشاء رسید بازم بنده نماز بجای نیاورد
موقع خواب شیطان به بنده گفت من با تو زیر یک سقف نمی خوابم چون پنج وقت موقع نماز شد و تو یک نماز نخوندی
میترسم غضبی از آسمان بر این سقف نازل بشه که من هم با تو شامل بشم
بنده گفت تو شیطانی و من بنده خدا ، چطور غضب بر من نازل بشه ؟
شیطان در جواب گفت من فقط یک سجده اونم به بنده خدا نکردم از بهشت رانده شدم و تا روز قیامت لعن شدم
در صورتیکه تو از صبح تا حالا باید چند سجده به خالق میکردی و نکردی وای به حال تو که از من بدتری ؟؟؟؟

 

رسول الله فرموده اند :
ترك نماز صبح: نور صورت
ترك نماز ظهر: بركت رزق
ترك نماز عصر: طاقت بدن
ترك نماز مغرب: فايده فرزند
ترك نماز عشاء: آرامش خواب را از بين میبرد



:: موضوعات مرتبط: نماز درروایات، داستان های نماز، ،
نویسنده : خدیجه تاج بخشیان
تاریخ : دو شنبه 25 دی 1396
زمان :
یک تجربه تربیتی درمورد نماز


#یک تجربه تربیتی:

نماز

مادری می گفت هر چه به پسرم که نزدیکی های بلوغ بود می گفتم بیا و نمازت را بخوان! می گفت:
واجبم نشده. مادر خدا بخشیده شما نمی بخشی؟ بی خیال مامان.

خدا خدا می کردم که بتوانم او را به این امر الهی سوق دهم تا این که یک روزِ تعطیل دیدم به پدرش اصرار می کند که رانندگی را از پدر بیاموزد.

 

پدر می گفت:
پسرم زوده. بذار کمی بزرگتر شی چشم.

اما او دست از اصرار بر نمی داشت
دائم می گفت:
بابا تورو خدا بابا..

بابا می گفت:
به سن قانونی برسی چشم.
ولی پسرم می گفت:
بابا من میخوام به رانندگی مسلط شم که تا ۱۸ سالم میشه برم و گواهی ناممو بگیرم.

ناگهان مثل برق فکری به سرم زدو و با قلبی شاکر از این که این نکته به ذهنم رسیده بهش گفتم.

 

حق با توست آدم باید قبل از سن قانونی تمریناشو کرده باشه که به محض رسیدن به سن قانونی بتونه گواهینامشو بگیره.
نظر منم همینه.
آدم باید نمازشم خوب یاد بگیره و تمرین کنه که به محض رسیدن به سن بلوغ نمازهای درستی داشته باشه و حتی یک رکعت نمازشو غلط نخونه.

پسرم برای لحظاتی طولانی مات من را نگاهی کرد
و از آن به بعد نمازش را جدی تر گرفت.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های نماز، ،
نویسنده : خدیجه تاج بخشیان
تاریخ : دو شنبه 25 دی 1396
زمان :
نمازاول وقت در شب عملیات


 

رزمنده دلاور، محسن شاه رضايي در نقل خاطره اي مي گويد: 

 «در شب عمليات بَدر، سوار قايق شديم و زديم به خط مقدم، زير باران تير. 
در حين عمليات بوديم كه وقت نماز مغرب شد. 
رزمنده پيري با ما بود، شروع كرد با آب هور وضو گرفت. 
ما هم بعد از او وضو گرفتيم و در همان دقايق به نماز ايستاديم. 
آن شب، آن نمازِ اول وقت، در آن شرايط سخت، بهترين نماز ما بود. »



:: موضوعات مرتبط: داستان های نماز، ،
نویسنده : خدیجه تاج بخشیان
تاریخ : یک شنبه 24 دی 1396
زمان :
با يک‌نفر قرار ملاقات دارم.


چند دقيقه قبل از اذان مغرب، داشت با عجله از خانه خارج مي‌شد.

پرسيدم: «حسين! کجا مي‌روي با اين عجله؟»

همان‌طور که فاصله مي‌گرفت، گفت: «با يک‌نفر قرار ملاقات دارم.» و رفت.

از برادرش پرسيدم:« کجا مي‌رفت با اين عجله؟»

خنديد و گفت: «مي‌رفت مسجد جامع تا نمازش را اوّل وقت بخواند.»

شهيد «غلا‌م‌حسين خزاعي»

به نقل از ماهنامه امتداد شماره 82 / ص42

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com



:: موضوعات مرتبط: داستان های نماز، ،
نویسنده : خدیجه تاج بخشیان
تاریخ : یک شنبه 24 دی 1396
زمان :
مقاومت در برابر تحقیر و تمسخر دیگران


مقاومت در برابر تحقیر و تمسخر دیگران

گاهی می‌گویند که: ما می‌رویم نماز بخوانیم، یا حجاب داشته باشیم، ما را مسخره می‌کنند.

مسخره کنند، مگر ما مقوا هستیم که با حرف این و آن ، با دو قطره باران شل شویم! مقوا با دو قطره باران شل می‌شود.

اعمال تو ، تو را به خدا برساند، مردم هرچه می‌خواهند بگویند، بگو یند!

در قاهره کسی، شتری اجاره کرد که او را به جاده عباسیه برساند .صاحب شتر پولی گرفت، مسافر را سوار کرد.

داشت افسار را به سمت عباسیه می‌برد. این صاحب شتر هی به این مسافر متلک و فحش می‌گفت.

این هم که سوار شتر بود، فحش‌ها را می‌شنید، هیچ نمی‌گفت.

یک نفر در راه صحنه را دید و گفت: آقا! می‌دانی این صاحب شتری که افسار را می‌کشد به تو چه می‌گوید؟

سواره گفت: بله! مرا فحش می‌دهد. گفت: خوب فحشت می‌دهد، جوابش را بده ؛ مگر تو بوقی که عکس‌العمل نشان نمی‌دهی ؟!

سواره گفت: ببخشید جاده کجاست؟ گفت: جاده‌ی عباسیه! گفت: اگر من را به عباسیه می‌رساند، بگذار هرچه می‌خواهد بگوید، بگوید.

اگر نماز و حجاب و اعمال درست و صحیح و خداپسندانه تو را به خدا می‌رساند، بگذار هرکس هرچه می‌خواهد بگوید، بگوید.

حدیث داریم «المؤمن کالجبل» جبل یعنی چه؟ مؤمن کوه است.

بعضی می‌گویند: از کوه محکم‌تر است. چون بعضی کوه‌ها ریزش دارد. مؤمن هیچ‌وقت ریزش ندارد.



:: موضوعات مرتبط: داستان های نماز، ،
نویسنده : خدیجه تاج بخشیان
تاریخ : یک شنبه 24 دی 1396
زمان :
امام رضا ونماز اول وقت


 

یکی از ادیانی که نامش در قرآن آمده «صابئین» است که به حضرت یحیی گرایش دارند. ضمناً برای ستارگان تأثیری قائلند و نماز و مراسم ویژه ای دارند

این فرقه رهبری بسیار دانشمند ولی مغرور داشتند به نام عمران،  که بارها با امام رضا علیه السلام  گفتگو می‌کرد ولی زیر بار نمی رفت. در یکی از جلسات امام رضا علیه السلام استدلالی کرد که او تسلیم شد و گفت:

 یَا سَیِّدِی لَا تَقْطَعْ عَلَیَّ مَسْأَلَتِی فَقَدْ رَقَّ قَلْبِ

حالا روح من نرم شده حاضرم مکتب تو را بپذیرم ولی ناگهان صدای اذان بلند شد.

 امام رضا علیه السلام  جلسه را ترک کرد. مردم گفتند: فرصت حساسی است، چنین فرصتی پیش نمی‌آید.

 امام رضا علیه السلام  فرمود: اول نماز!

او که این تعهد را از امام دید علاقه‌اش بیشتر شد.امام بعد از نماز گفت و گویش را تکمیل کرد و او ایمان آورد.

[اصل روایت عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏۱، ص: ۱۷۲ به نقل از یکصد و چهارده نکته درباره‌ی نماز (محسن قرائتی)، ص ۲۱٫



:: موضوعات مرتبط: داستان های نماز، ،
نویسنده : خدیجه تاج بخشیان
تاریخ : جمعه 8 دی 1396
زمان :
خاطره ای ازنمازدرمورد شهید زین الدین


 

داستانک:

مادر شهیدان مهدی و مجید زین الدین می گوید:

دو نفر از علما پس از شهادت بچه ‏ها رفتند خانه خدا و قرار گذاشتند هر کدام برای مهدی و مجید طوافی انجام بدهند.

 کسی که به نام آقا مهدی طواف را شروع می‏کند، بعد از اتمام می‏آیند می‏نشینند، یک لحظه خستگی رفع کنند، تکیه داده بودند و خانه خدا را تماشا می‏کردند .

 در عالم خواب بیداری، می‏بینند آقا مهدی روبرروی خانه ایستاده، لباس احرام به تن، خیلی زیبا، عدّه‌ای هم به دنبالش بودند.

می‏گویند: آقا مهدی شما که شهید شده بودی چه طور آمدی اینجا؟

گفته بود: «به خاطر آن نمازهای اوّل وقت که خوانده‌ام در این جا فرماندهی این ها را به من واگذار کرده‌اند.»   [دیدار  آشنا شماره  ۲۹ با اندکی تفاوت]



:: موضوعات مرتبط: داستان های نماز، ،
نویسنده : خدیجه تاج بخشیان
تاریخ : یک شنبه 3 دی 1396
زمان :

صفحه قبل 1 صفحه بعد


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.